دوران دبیرستان برای من دوران بسیار خوبی بود بخاطر جلسات و افرادی که با ایشان در رفت و آمد بودیم، مخصوصا سال آخر دبیرستان با افراد جدی تر و سیاسی تری ارتباط برقرار کردیم. کلاس یازده که بودم، چند نفری را در یزد دستگیر کرده بودند و بعد از آزادی در مدرسه خودشان راهشان نداده بودند و اینها آمدند مدرسه رسولیان.
مرحوم قاسم مهریزی و مرحوم حسن منتظر قایم از جمله آن ها بودند که من با آن ها بسیار دوست بودم و به خانه هم می ‌آمدیم و باهم درس میخواندیم و ارتباط صمیمی و خوبی مخصوصا با مرحوم قاسم مهریزی برقرار کردم. در جریان انقلاب ارتباط ما قوی ‌تر شد چون دایی من هم دانشگاه فردوسی مشهد میرفتند و دستگیر شده بودند و من به دیدار دایی که میرفتم آنجا هم ایشان را میدیدم. که البته دایی بنده هم بعد از اینکه از زندان بیرون آمد به جریان مجاهدین خلق( منافقین) پیوستند و از کشور فراری شدند. با مرحوم قاسم مهریزی جهت توزیع کتاب و ایجاد کتابخانه در روستاها کار میکردیم. در بسیاری از روستاها هم در ساخت کتابخانه و هم تجهیز کتابخانه ها شرکت داشتیم. مرحوم شهید بهشتی یک سیستمی ایجاد کرده بودند و کتاب های خوبی را تهیه و از تهران میفرستادند. ما همچنین در فروش کتاب هم نقش داشتیم. من این توضیح را بدهم بد نیست که قبل از انقلاب یک نهضت کتاب خوانی شروع شد، سریعاً کتاب چاپ میشد، سریع فروش میرفت و سریع خوانده میشد، شاید دو سالی در بحبوهه انقلاب کتاب به عنوان یک نمود فرهنگی نقش بسیار مهمی در ایجاد زمینه برای انقلاب ایفا کرد.
به هر حال آن موقع که در دبیرستان بودم از نظر درسی از شاگردهای ممتاز مدرسه بودم. ما اساتید بسیار خوبی داشتیم. مرحوم آقای شمس در تربیت دانش آموزان نقش بسیار موثری داشتند. در مدرسه بسیار تغییر ایجاد کردند و به بچه ها مسیولیت میدادند، مثلاً مسیولیت صبحگاه رو به بچه ها میدادند که من هم مسیول گروه صبحگاه بودم. کتاب نهج البلاغه ترجمه جواد فاضل را میخواندیم که برای رژیم زیاد خوشایند نبود ولی آقای شمس همراهیمان میکردند و برای گرفتن و خواندن کتاب از کتابخانه نیز همراهی میکردند و همچنین کلاس های فوق برنامه داشتیم و بسیاری از مسیولیت های مدرسه را به بچه ها واگذار میکردند. همچنین آقای صرامی داشتیم که انسان بسیار نترسی بودند که اخیراً امسال بعد از سالیان سال دعوتشان کردیم آمدند توی جلسه‌ ی معلمین در روز معلم و دیدارها تازه شد. ایشان در آن زمان نمایشگاه کتاب میگذاشتند و همه جور کتابی را می آوردند، مثل کتاب مرحوم شریعتی و بازرگان. همچنین خود آقای پاکنژاد هفته ای یک روز جلسه پاسخ به سوالات میگذاشتند و همچنین آقای مرحوم ربانی هم می آمدند. و اشخاص مختلف دیگر.
در آن مدرسه روحیه مبارزه با رژیم ستمشاهی نهادینه میشد. و من دبیرستان را با معدل نسبتا خوب تمام کردم و کنکور امتحان دادم و از آنجا که آدم قانعی بودم، با اینکه رشته های بهتری قبول میشدم اولین رشته در انتخاب رشته ام را رشته متالوژی دانشگاه تهران زده بودم و وقتی رفتم دانشگاه به آن ها هم گفتم که من رشه عمران علاقه داشتم ولی چون فکر میکردم قبول نمیشوم این رشته را نزدم! به هرحال سال بعد دوباره درس خواندم و کنکور دادم، سال 54 وارد وارد رشته عمران دانشگاه تهران شدم. در آنن سال دانشگاه ها هم حس و حال انقلابی گرفته بودند و کم کم تظاهرات دانشجویی خیابانی و داخل دانشگاهی و تظاهرات دم درب دانشگاه ها شکل گرفت که شعارهایی سرمیدادند و باعث بسته شدن راه ها و همراه شدن بعضی از مردم میشد.
ادامه ...